دیدن محمدصدرا
دیروز ساعت یازده ظهر معین کوچولو موقعی که من سرکار بودم به موبایلم زنگ زد ( آخه شماره موبایلم رو بلده ) و برام گزارشات خونه آقاجون رو داد گفت هنوز محمدصدرا رو نیاوردن , مامانی هم بیمارستانه منم با آقا جون هستم تازه دلم هم برات خیلی تنگ شده, گفتم منم دلم برات تنگ شده و بعدش قطع کرد و وقتی اومدم خونه کلی از محمدصدرا گفت و برام تعریف کرد که خیلی گریه می کنه طاهره خانوم خسته شده بود , گفتم هنوز کوچیکه و کلی از اسباب بازیهای محمدصدرا مخصوصا از موتورش برام تعریف کرد تا اینکه با عمه فاطمه هماهنگ کردیم و بعد از شام رفتیم دیدن محمدصدرا , جاتون حسابی خالی بود خیلی کوچولو و ریزه میزه بود خیلی هم شبیه عمو مهدی بود یک کم اونجا که بودیم دیگه رفتیم ...